این دنیا همه اش سرتاسر فریب است. نمی دانم به کجا فرار کنم از این همه فریب. از این همه دوستت دارم های دروغی، از این همه آرزوهای دست نایافتنی. از این همه بی راهه که مقصدی ندارد. از این همه سراب. مگر می شود فرار کرد؟ آیا راه نجاتی هست؟ آیا می شود دست کشید از همه ی این فریب ها و به یک باره با واقعیت پیوند جدانشدنی یافت؟ حقیقتی که در آن فریبی نیست؟آیا می شود به جای دروغ، با حقیقت پیوند خورد. آیا می شود به جای این همه اشتباه، راه درست را پیدا کرد و تنها راه درست را پیمود؟ آیا می شود دست از کارهای بیهوده برداشت؟آیا می شود دست از کارهای بیهوده برداشت؟ آیا بیهودگی را پایانی هست؟ آیا می شود من دیگر به این فکر نکنم که کسی که این ها را می خواند آیا در او تاثیری می گذارد یا نه؟ و عوضش به چیزی فکر کنم و کاری را انجام بدهم که برای من مفید است و مفید یعنی حال و روزم را بهتر می کند؟تا الان این را فهمیده ام که کسی از میان این انسان ها، چه آنها که می خوانند و قضاوت مثبت می کنند و چه آنها که قضاوت منفی می کنند، کسی حال و روزم را بهتر نمی کند. چه آنها که مثلا علاقه ای دارند و چه آنها که علاقه ای ندارند. این ها هیچ کدام سودی به حال من ندارند.چقدر عجیب است که حقیقت همان حقیقت است که همان چند سال پیش هم می گفتم و اصلا عوض هم نشده ام. چون حقیقت عوض نمی شود. آنکه عوض می شود ناپختگی و نادانی است.چقدر درس بیهوده خواندم و چقدر راه بیهوده پیمودم و خستگی بیهوده تحمل کردم. چه سرماها و چه گرماهای بیهوده ای بر خودم تحمیل کردم. چقدر نظر آدمها را برای خودم مهم کرده بودم و به حرف های آنها فکر می کردم. چقدر به حرف ها و قضاوت های آدم ها در مورد خودم فکر می کردم. چقدر آنها بی ملاحظه و بی مبالات هستند موقع Nought...
ادامه مطلبما را در سایت Nought دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : line-1a بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 23:20